امیدواریم مطالب و محصولات ارزشمندی در اختیار شما عزیزان قرار داده باشیم.

search

نوری در ظلمت


توضیحات کوتاه:

پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله لشگری را به جنگ قومی فرستاد، فرمانده سپاه، زید بن حارثه بود. لشگر فاتحانه برگشت، نزدیک مدینه که رسیدند، رسول خدا با اصحاب به ...


توضیحات:

پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله لشگری را به جنگ قومی فرستاد، فرمانده سپاه، زید بن حارثه بود. لشگر فاتحانه برگشت، نزدیک مدینه که رسیدند، رسول خدا با اصحاب به استقبالشان آمد.
نگاه زید بن حارثه که به پیامبر افتاد از شتر پیاده شد، جلو آمد و دست و پای پیغمبر را بوسید. پس از آن عبدالله بن رواحه و آنگاه قیس بن عاصم دست و پای پیغمبر را بوسیدند. سپس سپاه اسلام در مقابل آن حضرت صف کشیده و درود و صلوات گفتند.
آنگاه حضرت فرمود:
جبرئیل آنچه را که در این جنگ اتفاق افتاده، برایم خبر داده است. اکنون شما برای برادران مسلمان خود بازگو کنید و من تصدیق کنم.
گفتند: یا رسول! ما که به دشمن نزدیک شدیم به ما خبر دادند آنها هزار نفر سرباز مسلح دارند و نمی دانستیم سه هزار نفر نیز در شهر سنگر گرفته اند. و ما دو هزار نفر بودیم. سربازان دشمن به شهر خود بازگشتند، گفتیم شکست هزار نفر سرباز کاری ندارد، شب را استراحت کنیم، فردا تار و مارشان می نماییم. لذا همه ی سربازان ما در بیرون شهر به خواب رفتند، جز ما چهار نفر (فرماندهان) بیدار بودیم :
١- زیدبن حارثه در گوشه ای مشغول نماز و قرائت قرآن بود.
2- عبدالله بن رواحه در جانب دیگر نماز می خواند و قرآن تلاوت می نمود.
٣- قیس بن عاصم در گوشه ی دیگر مشغول قرائت قرآن و نماز بود.
4- قتاده بن ثعبان نیز در طرف دیگر قرآن تلاوت می کرد و نماز می خواند.
ناگهان در نیمه شب، سپاه چهار هزار نفری بر ما حمله کردند و ما در تاریکی محض، زیر ضربات سنگین تیر و شمشیر و نیزه ی دشمن قرار گرفتیم و سمت و سوی حمله ی آنها را نمی دانستیم، چون به منطقه نا آگاه بودیم لذا کاملا در دام دشمن افتادیم.
در همین غوغای سهمگین جنگ، یک مرتبه دیدیم، نوری همانند قطعه ای آتش، از دهان قیس بن عاصم آشکار شد.
و نوری مثل ستاره ی درخشان، از دهان قتاده بن ثعبان درخشید.
و نوری مانند ماه شب چهارده، از دهان عبدالله بن رواحه روشن شد.
و نوری هم مثل خورشید تابناک، از دهان زید بن حارثه پرتو افکند.
این چهار نور میدان جنگ را همانند روز، روشن نمود. و عجیب اینکه صحنه ی جنگ برای ما روشن و برای دشمن تاریک گشت، ما آنها را کاملا می دیدیم و آنان ما را نمی دیدند.
آنها را محاصره کردیم عده ای را کشتیم و عده ای را اسیر نمودیم.
یا رسول الله! چیزی شگفت انگیزتراز نورهایی که ازدهان این چهار نفر پرتو افکن بود، ندیده ایم، از یک طرف میدان جنگ را برای ما روشن کرد و از سوی دیگر بر دشمن تاریک ساخت.


داستانهای بحار الانوار/ محمود ناصری/دار الثقلین، 1377

سایر اطلاعات:
کد مطلب: t16a
وضعیت مطلب: فعال
گروه اصلی: مذهبی     زیرگروه: حدیث

دفعات بازدید: 15    
محبوبیت: 4   (کمترین=0 و بیشترین=5)    تعداد شرکت کننده در نظر سنجی مجبوبیت: 
تاریخ ثبت: 1401/10/11 ب.ظ 6:18:30


لینک صفحه ی مطلب: https://tadanesh.ir/t?c=t16a


هم گروهی ها
عبدالله بن عباس میگوید: روزی همراه امیر المؤمنین (علیه السلام ) در رکاب آن حضرت به صفین می رفتیم. هنگامی که به نینوا( کربلا) در کنار فرات رسیدیم با صدای بلند فرمود: ...
متوکل عباسی پیوسته به اطرافیانش میگفت: کار ابن الرضا مرا خسته و در مانده کرده است. هرچه کوشش کردم که می گساری نموده و با من هم پیاله شود ( تا او را نزد مردم سبک کنم و ...
سعد بن عبدالله قمی می گوید: مسائلی مذهبی برایم پیش آمده بود نمی توانستم حل کنم با احمد بن اسحق قمی محضر مبارک امام حسن عسکری مشرف شدم جواب مسائل را از امام بپرسم. وارد ...
هنگامی که عمر بن عبدالعزیز، خلیفه ی درستکار اموی، وارد مدینه شد، دستور داد جارچی اعلان کند هر کس ستمی دیده، یا شکایتی دارد بیاد تا به حق او رسیدگی شود. عده ای از ستم ...
احمد بن محسن میگوید: من و ابن أبی الأوجاء و عبدالله بن مقفع(1) در مسجدالحرام نشسته بودیم، جمع زیادی از مردم مشغول طواف خانهی خدا بودند و امام صادق (علیه السلام) در گوشه ...
حبه عرنی می گوید: من با نوف (1) شبی در حیاط دارالاماره ی کوفه خوابیده بودیم. اواخر شب بود ناگهان دیدیم علی آهسته از داخل قصر بیرون آمد، وحشت فوق العاده حضرت را فرا ...
جنگ جمل یکی از خانمانسوز ترین جنگ ها بود که در عصر خلافت علی علیه السلام رخ داد. این جنگ در بصره بین سپاه علی علیه السلام و طلحه و زبیر اتفاق افتاد که منجر به قتل پنج ...
در یکی از سال ها هشام خلیفه عباسی، برای حج به مکه رفت در همان سال امام باقر با فرزندش امام صادق علیه السلام نیز به مکه مشرف شدند. حضرت صادق علیه السلام در یک سخنرانی ...
امام حسن عسکری علیه السلام می فرماید: وقتی که دیدید شخصی سیمای نورانی و رفتار و گفتار زاهدانه دارد، با تواضع و فروتنی راه می رود، مواظب باشید شما را گول نزند، چه ...
اسماعیل بن عیسی هرقلی می گوید: هنگامی که در قریه ی هرقل (از توابع شهر حله عراق) زندگی می کردم، در ایام جوانی زخمی به اندازه یک مشت آدمی در ران چپم پیدا شد. در فصل بهار ...