امیدواریم مطالب و محصولات ارزشمندی در اختیار شما عزیزان قرار داده باشیم.

search

توطئه خطرناک که خنثی شد


توضیحات کوتاه:

متوکل عباسی پیوسته به اطرافیانش میگفت: کار ابن الرضا مرا خسته و در مانده کرده است. هرچه کوشش کردم که می گساری نموده و با من هم پیاله شود ( تا او را نزد مردم سبک کنم و ...


توضیحات:

متوکل عباسی پیوسته به اطرافیانش میگفت:
کار ابن الرضا مرا خسته و در مانده کرده است. هرچه کوشش کردم که می گساری نموده و با من هم پیاله شود ( تا او را نزد مردم سبک کنم و آلود به گناه نشان دهم) ممکن نشد و تاکنون فرصتی به دست نیاوردم.
یکی از حاضران گفت: اگر نمی توانی امام هادی را به چنین کاری وادار کنی، اینک برادر موسی که اهل ساز و آواز، و شرابخوار و قمار باز است و از عشق بازی و به زبانی پرهیز ندارد، او را بیاورید و او را به عنوان ابن الرضا معرفی کنیم و به این کارها بین مردم مشهور کنیم. مردم می شنوند ابن الرضا مرتک چنین کاری شده، دیگر فرقی بین او و برادرش ( امام هادی نخواهند گذاشت. در این صورت کسانی که موسی را نشناسند از برادر او خورده می گیرند. متوکل این پیشنهاد را پذیرفت. موسی را با احترام از مدینه به سامرا آوردند. متوکل دستور داد تمام بنی هاشم، سر لشکران و سایر مردم به استقبالش رفتند قطعه زمینی به او واگذار نمود که در آنجا برایش ساختمانی بسازند و گروه از ساقیان شراب و آواز خوانان و نوازندگان را نزد او بفرستند. پس از آن که دستگاهی آراسته برایش آماده شد، خود متوکل نیز در آنجا به دیدارش برود.
وقتی موسی آمد، حضرت امام هادی (علیه السلام) در سر پل وصیف که معمول واردین را استقبال کننده گان، در آنجا ملاقات می کردند با او بر خورد کرد سلام داد، احترامش نمود. سپس فرمود:
این مرد ( متوکل) تو را احضار کرده که آبرویت را ببرد و از ارزشت بکاهد مبادا نزد او اقرار کنی که شراب نوشیده ای. موسی گفت: اگر او مرا برای چنین کاری احضار کرده باشد چه می توانم بکنم؟
حضرت فرمود: ارزش خود را از دست مده، معصیت خدا را نکن مباد کاری انجام دهی رسوا شوی! و او جز آبروریزی تو هدفی ندارد.
موسی نپذیرفت. امام سخنش را تکرار کرد و پند و اندرز داد. چون دید قبول نمی کند فرمود: اکنون بدان ( این مجلسی که متوکل برای تو در نظر دارد که تو با او بنشینی) هرگز برایت فراهم نخواهد شد.
موسی سه سال، هر روز صبح به در خانه متوکل می رفت، به او میگفتند: امروز کار دارد، نمی تواند تو را بپذیرد، بر میگشت ، فردا صبح می رفت، می گفتند: شراب خورده، مست است، صبح پس فردا می رفت می گفتند: مریض است، دارو خورده، سه سال بدین گونه گذشت و متوکل کشته شد و در یک مجلس شراب نتوانست با او همنشین شود.(1)
این نمونه ای از نقشه های سیاستمدران خائن و نتیجه ی گناهان در زنگی انسان است و ممکن است در هر زمان اتفاق افتد، باید خیلی هشیار بود و در غفلت نماند).

1- ب: ج 50، ص 3


داستانهای بحار الانوار/ محمود ناصری/دار الثقلین، 1377

سایر اطلاعات:
کد مطلب: o157
وضعیت مطلب: فعال
گروه اصلی: مذهبی     زیرگروه: حدیث

دفعات بازدید: 15    
محبوبیت: 4   (کمترین=0 و بیشترین=5)    تعداد شرکت کننده در نظر سنجی مجبوبیت: 
تاریخ ثبت: 1401/10/11 ب.ظ 6:09:00


لینک صفحه ی مطلب: https://tadanesh.ir/t?c=o157


هم گروهی ها
عبدالله بن عباس میگوید: روزی همراه امیر المؤمنین (علیه السلام ) در رکاب آن حضرت به صفین می رفتیم. هنگامی که به نینوا( کربلا) در کنار فرات رسیدیم با صدای بلند فرمود: ...
سعد بن عبدالله قمی می گوید: مسائلی مذهبی برایم پیش آمده بود نمی توانستم حل کنم با احمد بن اسحق قمی محضر مبارک امام حسن عسکری مشرف شدم جواب مسائل را از امام بپرسم. وارد ...
هنگامی که عمر بن عبدالعزیز، خلیفه ی درستکار اموی، وارد مدینه شد، دستور داد جارچی اعلان کند هر کس ستمی دیده، یا شکایتی دارد بیاد تا به حق او رسیدگی شود. عده ای از ستم ...
احمد بن محسن میگوید: من و ابن أبی الأوجاء و عبدالله بن مقفع(1) در مسجدالحرام نشسته بودیم، جمع زیادی از مردم مشغول طواف خانهی خدا بودند و امام صادق (علیه السلام) در گوشه ...
حبه عرنی می گوید: من با نوف (1) شبی در حیاط دارالاماره ی کوفه خوابیده بودیم. اواخر شب بود ناگهان دیدیم علی آهسته از داخل قصر بیرون آمد، وحشت فوق العاده حضرت را فرا ...
جنگ جمل یکی از خانمانسوز ترین جنگ ها بود که در عصر خلافت علی علیه السلام رخ داد. این جنگ در بصره بین سپاه علی علیه السلام و طلحه و زبیر اتفاق افتاد که منجر به قتل پنج ...
در یکی از سال ها هشام خلیفه عباسی، برای حج به مکه رفت در همان سال امام باقر با فرزندش امام صادق علیه السلام نیز به مکه مشرف شدند. حضرت صادق علیه السلام در یک سخنرانی ...
امام حسن عسکری علیه السلام می فرماید: وقتی که دیدید شخصی سیمای نورانی و رفتار و گفتار زاهدانه دارد، با تواضع و فروتنی راه می رود، مواظب باشید شما را گول نزند، چه ...
اسماعیل بن عیسی هرقلی می گوید: هنگامی که در قریه ی هرقل (از توابع شهر حله عراق) زندگی می کردم، در ایام جوانی زخمی به اندازه یک مشت آدمی در ران چپم پیدا شد. در فصل بهار ...
در زمان دانیال پیغمبر، به خاطر بی احترامی به نان و کفران نعمت بعضی از مردم. مدتی باران نیامد، گیاه نرویید، دشت و بیابان از رونق و صفا افتاد، دانه ای جوانه نزد، محصولی ...