امیدواریم مطالب و محصولات ارزشمندی در اختیار شما عزیزان قرار داده باشیم.

search

دیدگاههای مختلف در مورد رابطه دین و اخلاق


توضیحات کوتاه:

ص: 12943 موضوع بحث و بررسی، رابطه دین و اخلاق به صورت مستقل در جامعه ما کمتر مطرح شده است. در مباحث مختلف کلامی و اخلاقی بحثهایی مربوط به این موضوع وجود دارد ولی اینکه ...


توضیحات:

ص: 12943

موضوع بحث و بررسی، رابطه دین و اخلاق به صورت مستقل در جامعه ما کمتر مطرح شده است. در مباحث مختلف کلامی و اخلاقی بحثهایی مربوط به این موضوع وجود دارد ولی اینکه رابطه دین و اخلاق به عنوان یک بحث مستقل بررسی شود، کمتر مورد توجه واقع شده است. اما بر خلاف جامعه ما در جوامع غربی این گونه مسائل به صورت خیلی گسترده مطرح می شود. اگر بخواهیم خوشبینانه راجع به علت کمبود تحقیق در زمینه دین، اخلاق، فلسفه اخلاق و موضوعاتی از این قبیل قضاوت کنیم باید بگوییم که در کشورهای اسلامی به برکت اسلام و رواج معارف اسلامی و به خصوص معارف اهل بیت «سلام الله علیهم اجمعین » چندان نیازی به بررسی این مسائل احساس نمی شد. برای جوامع مسلمان مسائل دینی و مسائل اخلاقی روشن بود و اینکه حالا دین چه پایگاهی در اجتماع یا اخلاق دارد و چه رابطه ای بین این هاست و کدام اصالت دارد یا ندارد، اهمیتی نداشت. همچنین در شاخه های دیگر معرفت هم می شود چنین توجیهاتی کرد.
شاید خیلی هم بعید از واقعیت نباشد ولی در عین حال باید اعتراف کرد که ما آنچنان که باید همت و تلاش در بررسی و تحقیق در این مسائل به خرج ندادیم. در مغرب زمین تحولات و نوسانات فکری زیادی در این زمینه انجام گرفته است. نقطه عطف مهم در تاریخ فرهنگی اجتماعی مغرب زمین رنسانس است، یعنی از آن وقتی که توجه جوامع غربی به مسائل جدید جلب شد. تا قبل از رنسانس، دین رایج در آن دیار که همان مسیحیت بود بر همه شئون زندگی مردم از جمله علم، فرهنگ، سیاست، اجتماع، اخلاق و سایر مسائل حاکم بود و با شکست کلیسا در صحنه های مختلف، مردم نیز از دین و گرایشهای دینی بیزار شدند و به جای گرایش به خدا، گرایش به انسان مداری مطرح شد.
کار به آنجا رسید که بعد از انکار الهیات و معارف دین آنها احساس نیاز به نوعی دین کردند و کسانی مانند اگوست کنت فرانسوی که دوران حضور دین را سپری شده اعلام کرده بودند دین انسان پرستی و انسان مداری را به جای آن اختراع و اعلام کردند. به دنبال این تحول فکری و فرهنگی در تمام شاخه های معارف انسانی تحولات عظیمی پدید آمد و نوسانات مختلفی در خطوط مختلف پراکنده شد که هیچ جهت واحدی نداشت. امروز نیز مثل سابق هنوز خطوط مختلف فکری متعارض و متضاد در همه زمینه های فکری، فلسفی، فرهنگی، سیاسی و اخلاقی وجود دارد.
معمولا در ارتباط دین با اخلاق سه فرضیه تصور می شود: رابطه ای که بین دین و اخلاق می شود فرض کرد در سه بخش کلی قابل طرح است، یا به تعبیر دیگر وقتی می گوییم دین با اخلاق چه رابطه ای دارد سه فرضیه تصور می شود. یکی اینکه بگوییم دین و اخلاق دو مقوله مشخص متباین از هم هستند و هرکدام قلمرو خاصی دارند و هیچ ارتباط منطقی بین آنها وجود ندارد. اگر مسائل دینی با مسائل اخلاقی تلاقی پیدا می کند یک تلاقی عرضی و اتفاقی است و یک رابطه منطقی نیست که بین دین و اخلاق اتصالی برقرار شود.
زیرا هرکدام فضای خاص خود و قلمرو مشخص دارند که از همدیگر جدا هستند و ربطی به هم ندارند. اگر به یکدیگر ارتباط پیدا می کنند مثل این است که دو مسافر هر کدام از یک مبدئی به سوی یک مقصدی حرکت کرده اند و در بین راه اتفاقا در یک نقطه ای همدیگر را ملاقات می کنند، ولی این معنایش این نیست که بین این دو مسافر یک رابطه ای وجود دارد. پس یک فرض این است که دین و اخلاق چنین وضعی دارند، مثلا گفته شود که قلمرو دین مربوط به رابطه انسان با خداست اما اخلاق مربوط به روابط رفتاری انسانها با یکدیگر است.
فرضیه دوم این است که اصلا دین و اخلاق یک نوع اتحاد دارند یا یک نوع وحدت بین آنها برقرار است یا به تعبیر امروزیها یک رابطه ارگانیک بین آنها است. البته این رابطه باز به صورتهای فرعی تری قابل تصور است ولی آنچه به فرهنگ ما نزدیکتر و قابل قبولتر می باشد این است که اخلاق به عنوان یک جزئی از دین تلقی شود ما با این تعریف آشنا هستیم که دین مجموعه ای است از عقاید و اخلاق و احکام، پس طبعا اخلاق می شود جزئی از مجموعه دین، رابطه اش هم با دین رابطه ارگانیک و رابطه یک جزء با کل است مثل رابطه سر با کل پیکر انسان. از باب تشبیه می توان گفت، اگر ما دین را به یک درختی تشبیه نماییم، این درخت دارای ریشه ها و تنه و شاخه هایی است. عقاید همان ریشه هاست و اخلاق تنه درخت است و شاخه و برگ و میوه درخت نیز همان احکام است.
رابطه تنه با خود درخت رابطه دو شی ء نیست. تنه هم جزء خود درخت است. در این تصور رابطه دین و اخلاق رابطه جز با کل است یا چیزی شبیه به اینها، می شود فرض کرد که فعلا در جزئیاتش نمی خواهیم وارد بشویم منظور این است که یک نوع اتحاد بین دین و اخلاق در نظر گرفته می شود که یکی در درون دیگری جا بگیرد.
فرضیه سوم این است که هرکدام یک هویت مستقلی دارند اما هویتی است که در عین حال با هم در تعامل هستند و با یکدیگر در ارتباطند و در یکدیگر اثر می گذارند، یعنی این گونه نیست که به کلی متباین از هم باشند و هیچ ارتباط منطقی بین آنها برقرار نباشد بلکه یک نوع رابطه علیت و معلولیت، تاثیر و تاثر یا فعل و انفعال و به طور کلی یک نوع تعامل بین دین و اخلاق وجود دارد، ولی این معنایش این نیست که دین جزئی از اخلاق است یا اخلاق جزئی از دین است و یا اینکه اینها کاملا از هم متباینند. در دو فرضیه قبل نیز فرض شد که بین دین و اخلاق نوعی تاثیر و تاثر و فعل و انفعال و تعامل وجود دارد.
مطلب را با این تعابیر متعدد بیان می کنیم برای اینکه فرضهای مختلفی در درون همین فرض کلی قابل تصور است، که حداقل پنج فرضیه فرعی را می توان بر اساس آن مطرح نمود. بعضی از این رابطه ها با اینکه برای ما مأنوس نیست در کتابهای کلامی و اخلاقی ما مفاهیمی از این قبیل را می توانیم پیدا بکنیم، مثلا یکی از این تقریرها این است که اصولا اخلاق است که ما را موظف می کند به اینکه وظایف دینی انجام بدهیم. بر مبنای این نظریه در دین اساس این است که انسان بندگی و عبادت خدا را نماید. پس رابطه انسان با خدا اصل است و اصل اساسی در دین همین است یا به تعبیری دیگر این به عنوان یک اصل است و سایر مطالب، فرع. بسیار خوب، این اصل است اما چه چیزی موجب می شود که ما در مقام عبادت و بندگی خداوند برآییم؟ پاسخ می دهیم که خدا بر انسان حقی دارد، حق مولویت دارد، ما عبد او هستیم، ما مخلوق او هستیم بنابراین باید حق خدا را ادا کرد.
حق خدا ادا کردنش به این است که او را عبادت کنیم پس آنچه ما را وادار می کند که به دین روی بیاوریم و دستورات دینی را عمل کنیم و بالاخره خداوند را عبادت کنیم یک امر اخلاقی است که به ما می گوید که حق هر کسی را باید ادا کرد، یکی از حقوق هم حق خداست پس باید دین داشت تا حق خدا را ادا شود. این یک نوع رابطه ای بین دین و اخلاق است که اخلاق جایگاه خودش را دارد و ارزشها را تعیین می کند. دین هم رابطه انسان را با خدا تنظیم می کند اما اخلاق است که می گوید باید حق خدا را ادانمایی و او را عبادت کنی.
نظیر همین دیدگاه یک نظر دیگری است که ما آن را معمولا در کتابهای کلامی خود مطرح می کنیم، در آنجا گفته می شود انسان واجب است که خدا را بشناسد بعد استدلال می کنند به این مطلب که چرا معرفت خدا واجب است؟ یکی از ادله ای که می آورند و شاید مهمترین دلیل، این است که شکر منعم واجب است چون خدا ولی نعمت ماست شکر ولی نعمت واجب است پس ما باید به عنوان شکر منعم، منعم را بشناسیم و بعدا در مقام ادای شکرش برآییم. این خیلی به دیدگاه قبلی نزدیک است و اندکی فرق دارد، در اینجا اخلاق موجب این می شود که ما برویم خداوند را بشناسیم. در آن نظر قبلی این بود که خدا را شناختیم و قبول هم کردیم خدا حقی دارد، اخلاق به ما می گوید برو حق خدا را ادا کن اما در این دیدگاه رابطه اخلاق با دین به این صورت تصویر می شود که اخلاق به ما می گوید انسان باید خدا را بشناسد.
پس وجود شکر منعم که یک دستور اخلاقی است و ما را وادار می کند که برویم خدا را بشناسیم تا به دنبالش سایر مسائل دینی مطرح شود. این هم یک نوع رابطه بین اخلاق و دین است. هنوز روابط دیگری نیز بین اخلاق و دین قابل تصور است مثل اینکه آنچه اساس ارزشها را تشکیل می دهد غایات و اهداف افعال و رفتارهاست. ارزش رفتارهای اخلاقی به غایات و اهداف آنهاست چون ما اهداف مقدسی داریم که ذاتا برای ما مطلوب است، باید کارهایی را انجام دهیم که ما را به آن اهداف مقدس و به آن کمال مطلوب برساند و ارزشهای اخلاقی از اینجا پیدا می شود.
خوب طبق این نظر که ارزش اخلاقی تابع اهداف و غایاتش است بر این اساس مطرح می شود که هدف انسان رسیدن به قرب الهی است. این بالاترین هدفی است که برای سیر تکاملی انسان وضع می شود و همه رفتارهای اخلاقی به نحوی ارزش خودشان را از اینجا کسب می کنند که یا مستقیما موجب قرب به خدا می شوند و یا زمینه را برای تقرب فراهم می کنند، یعنی یا معد هستند یا علت غایی. پس هر ارزش اخلاقی از اینجا ناشی می شود که حداقل روح انسان را برای رسیدن به قرب خدا مستعد می کند، پس رابطه اخلاق با دین به این صورت تنظیم می شود که در دین خدا شناخته می شود و به عنوان هدف تکاملی انسان معرفی می شود و اخلاق ارزش خودش را از اینجا اخذ می کند.
اگر دین نبود و آن چیزها را برای ما ثابت نمی کرد اصلا ارزشهای اخلاقی پایه و مایه ای نمی داشت. طبق این مبانی فلسفی در اخلاق (البته مبانی دیگری هم هست) چنین ارتباطی بین دین و اخلاق برقرار می شود که دین می آید هدف برای ارزشهای اخلاقی تعیین می کند. این یک نوع ارتباط است که دین کار خودش را می کند و اخلاق هم کار خودش را می کند اما این ارتباط بین آنها برقرار می شود که دین به اخلاق خدمت کند تا هدف برای ارزشهای اخلاقی تعیین کند. نوع دیگری از رابطه بین اخلاق و دین تصور می شود این باشد که دین ارزشهای اخلاقی را تعیین می کند. باز این هم مبانی مختلفی دارد که ما اصلا چگونه می توانیم افعال پسندیده و ارزشمند را از افعال ناپسند یا بی تفاوت تشخیص دهیم. ملاک تشخیص کارهای اخلاقی از غیر اخلاقی چیست؟ بد نیست اشاره کنیم که اصولا در مباحث اخلاقی مغرب زمین محور بحث تنها ملکات نیست بلکه بیشتر محور بحث افعال و رفتار است.
بر خلاف آنچه در ذهن ما از فلسفه اخلاق ارسطویی است و میراثش در فرهنگ ما هنوز باقی است که اخلاق اصلا بحثش از ملکات است، از صفات ثابت است، از هیئات راسخه در نفس است، ولی بحثهای فلسفه غربی مختص به ملکاتیست بلکه بیشتر نظرش به افعال است یعنی چه کاری خوب است؟ چه کاری باید انجام داد؟ یا چه کاری را باید ترک کرد؟ توجه بیشتر به رفتارهاست تا به ملکات، خوب وقتی ما می خواهیم ببینیم چه کاری را باید انجام دهیم یا غیر مستقیم در اثر این کارها چه ملکاتی را کسب کنیم بحث می شود که ما از کجا بشناسیم که چه کاری خوب است و چه کاری بد؟ حدود و مرزهایش چیست؟ چه کاری با چه شرایطی خوب است و با چه شرایطی بد می شود؟ چه کسی باید اینها را تعیین بکند؟
یکی از ارتباطاتی که بین اخلاق و دین برقرار می شود این است که دین می آید این افعال ارزشی را تعیین می کند، یعنی ما به کمک وحی الهی و علومی که از اولیای خدا به وسیله وحی و الهام به ما رسیده می توانیم ارزشهای رفتاری و حدود کارها را مشخص کنیم که چه کاری در چه حدی مطلوب است و دارای ارزش اخلاقی است و بر عکس چه کاری فاقد ارزش اخلاقی یا ضد اخلاق است. این هم یک نوع رابطه بین دین و اخلاق است. دین می آید حدود افعال اخلاقی را تعیین می کند. اینها همه نمونه هایی از تقریرهای تعامل و رابطه دین و اخلاق است ولی همان طوری که قبلا بیان کردیم سه دیدگاه کلی مطرح می باشد، یعنی فرض می شود در رابطه دین و اخلاق، یا تباین یا اتحاد و یا ارتباط برقرار است که همه این چند نظریه اخیر که ذکر کردیم بر اساس ارتباط یعنی از مصادیق تعامل بود.
نظریه اول عدم ارتباط و تباین کلی بین اخلاق و دین بود و اینکه اگر ارتباطی جایی حاصل شود تلاقی حاصل شده بالعرض و اتفاقی است. نظر مقابلش هم این بود که اصلا دین و اخلاق با هم متحدند، مثلا اخلاق جزئی از دین است. اما بقیه نظریات دیگر، همه در این طیف قرار می گیرد که اخلاق و دین دو ماهیت مستقل هستند اما بین آنها روابط فعل و انفعال و تاثیر و تاثر و تعامل وجود دارد.

منابع
محمدتقی مصباح یزدی- مقاله دین و اخلاق- مجله فصلنامه قبسات- شماره 13

سایر اطلاعات:
کد مطلب: sc83
وضعیت مطلب: فعال
گروه اصلی: مذهبی     زیرگروه: اصول اعتقادی

دفعات بازدید: 6    
محبوبیت: 4   (کمترین=0 و بیشترین=5)    تعداد شرکت کننده در نظر سنجی مجبوبیت: 
تاریخ ثبت: 1401/10/12 ب.ظ 5:59:00


لینک صفحه ی مطلب: https://tadanesh.ir/t?c=sc83


هم گروهی ها
آیا هرچه دین می گوید، اخلاق است، یا اخلاق همان است که دین می گوید؟ به عبارت بهتر، آیا می توان مبدا دیگری، بجز دین، برای اخلاق تصور کرد، یا تنها مبدا امور اخلاقی، ...
تاریخ سالیان متمادی علم و دین مانند دو گوهر تابناک بر تارک این عالم می درخشیدند، و از دیرباز در تمدنهای بشری ریشه مشترک داشتند، زیرا که آدم ابوالبشر یعنی از آنی که ...
گرچه تا اوایل قرن هفدهم تعارض علم و دین در جنبه های روان شناختی بیشتر جلوه گر می شد، ولی با رشد روز افزون علوم تجربی و دست یافتن دانشمندان به نظریات جدید علمی و ...
در احادیث اسلامی، همانند قرآن، دانش و خردورزی تکریم شده و درباره ارزش و اعتبار آن مسایل بسیاری مطرح گشته است. از جمله روایات در این مورد فرموده امام موسی بن جعفر (ع) ...
در تفکر اسلامی عقیده بر این است که ویژگیهای منحصر به فرد انسان و ساختار زندگی وی، به گونه ای است که برای رفتارهای اجتماعی و فردی خویش، و همچنین برای سعادت ابدی، ...
بر اساس روان شناسی انسان در اسلام به هر میزان که اعمال و رفتار یک فرد منطبق با خواسته ها و گرایشات و نظارت روح ملکوتی و مجرد (منطبق با دین الهی و تائیدات عقل، فطرت و ...
در قرآن کریم سه لغت آمده است که این سه لغت با توجه به معنا و مفهومی که قرآن درباره دین دارد «فطره الله التی فطر الناس علیها؛ با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته ...
احتیاج به پیغمبر جدید تنها از نظر قانونگذاری نیست. پیغمبر در درجه اول معارف الهی می آورد، یعنی حقایقی که معرف عوالم غیب است: خداشناسی، صفات الوهی، معادشناسی و آنچه ...
طبق دیدگاههای مختلف، دین جایگاهی مهم در تربیت دینی افراد دارد، اما نباید از نظر دور داشت که فرایند تربیت دینی نیز با مشکلاتی مواجه است. اگر تربیت دینی بخواهد دارای ...
خلاقیت در انسان یک پدیده چالش پذیر، پر تضاد و مجذوب کننده است. ارنست یونگ به پسر خود که تصویری از یک سبد پر از میوه کشیده بود گفت: پسرم تو در خور ستایش و تحسینی؛ چون به ...